ویاناویانا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

هدیه زیبای خداوند و مسافر تابستونی من

بعضی از وسایل عسل طلای مامانی

  کالسکه و کریر و ساک خوشگل برای عروسک خوشگل من...رنگشو دوست داری؟مامان بهناز گفت اسپورت بگیریم که نه دخملونه باشه و نه پسرونه.. وای فکرشو کن به دنیا اومدی و می ذارمت توی کالسکه و با هم می ریم پارک و لذت می بریم از این پیاده روی..زودی بیا که واسه اومدنت لحظه ها رو می شمرم.. عشق من اینهم گهواره قرمز توئه که قولشو داده بودم..شبها توی این کنار خودمو بابایی لالا می کنی..مامان بهناز و باباجونی برات خریدن که شبها تنها نمونی.. هدیه آسمونی من اینهام سرویس چینی توئه که توش غذا می خوری..قربونت برم من.. ...
25 فروردين 1392

خوش آمدی گلبرگ من

سلام نی نی من... الان توی هفته ٢٤ هستی و هم کلی تکون می خوری و هم سکسکه می کنی.. امروز برات وبلاگ درست کردم..امیدوارم دوسش داشته باشی..بی صبرانه منتظر اومدنت هستم عزیز دلم...
24 فروردين 1392

دختر یا پسر بودنت مهم نیست...مهم اینه که هستی..

دیشب اومدیم کرج خونه مامان جون و باباجون..چندروزی من و تو اینجا مهمونیم آخه یک شنبه تعطیله.. آخخخخخخخ که چقدر مردم شک به دل آدم میندازن..مگه سونوگرافی درست نیست؟ باز هم نمی دونم مسافر تابستونیه من چی هستی؟اشکال نداره مهم حضور قشنگته.. وای نمی دونی عاشق وول خوردنت هستم..قربون تکون ها، سکسکه ها و انگشت مکیدنت بشه مامانی.. سعی می کنم بهترین مامان دنیا باشم برات..دوست دارم یه عالمه.. ...
24 فروردين 1392

سپاس مخصوص توست...

..دوست دارم بی امان از تو و عشقم نسبت به تو بنویسم.. خدایا سپاس می گویم برای هدیه ارزشمندی که به من عطا کردی..خدایا این لذت بی اندازه را به همه زنان ارزانی کن..بگذار دیگران هم با تمام وجود این روزها را تجربه کنند.. خداوندا مراقب فرزندی که درون من رشد می کند باش.. از روح پرسخاوت و مهربانت به او ببخش.. پروردگار من، کمکم کن صبور باشم و مهربان، لطیف باشم و پر حوصله، اراده ای داشته باشم پولادین، نیرویی داشته باشم عظیم برای پرورش و تربیت و آموزش هدیه زیبای خودت..نگذار شرمنده تو و هدیه باشکوهت شوم..مثل همیشه بال خودت را بر زندگی من بگستران..می خواهم در کنار خانواده ام زیر سایه تو خوشبخت باشم فقط زیر سایه تو.. برای عشقی که به م...
24 فروردين 1392

عشق من زود بیا

هدیه آسمونی من، چقدر دوست دارم این دوران مثل برق و باد بگذره و بغلت کنم، بوت کنم، نوازشت کنم، برات لالایی بگم تا آروم بخوابی، قصه های قشنگ برات بخونم.. آروم جونم می دونی با اومدنت امید بیشتری به زندگی من و بابا داود بخشیدی؟ بابایی که کلی منتظره زود بیایی..همش می گه دخملم زودتر بیا دلم برات تنگ شده..صداشو می شنوی؟ هر وقت باهات حرف زد تکون بخور تا ببینه و لمست کنه. آخ که هر وقت خواستم تکون هات رو به خاله نگار نشون بدم یه ذره هم وول نخوردی.خیلی خوش خوابی مامانی.. دوست دارم و لحظه شماری می کنم واسه دیدنت.. ...
24 فروردين 1392
1